The flight in horizon with request wings and lover heart...
اين مسابقه فراموش نشدني است. جايزه ي برنده ها نشان و مدال قدرت حافظه است كه در خاطر ما هميشه زنده مي ماند. برنده ي جايزه ی سوم هانس وان بلو رهبر اركستر آلمانی(1894-1830) هانس هيچ آهنگی را فراموش نمی كرد. روزی سوار قطاری از هامبورگ به برلين شده بود و موسيقی يك اركستر جديد را می خواند.بعد از ظهر آن روز يك اركستر كامل را بدون اشتباه از حفظ رهبری كرد. برنده ی جايزه ی دوم فكر می كنيد حفظ كردن اعداد كار سختي است؟امّا در سال 1995،هيتر كل گوتوی ژاپنی عدد رياضی پی را تا رقم 195/42 بدون اشتباه از حفظ گفت. اين كار 17 ساعت طول كشيد كه شامل وقت استراحت و توالت نيز شد.بالاخره او با موفقيّت سيفون توالت را كشيد. او برای هر عدد در ذهن خود شكلی داشت. دانشمندان برای درك بهتر اين موضوع يك خمير به او دادند و از او خواستند كه تصوير ذهنی خود را با آن بسازد او شكلی مانند مرحله هاي آخر تقسيم سلول درست كرد. روز بعد نيز همين كار را كردند و او همان شكل را درست كرد و فهميدند تصوير ذهنی او از هر عدد تغيير نمي كند. براي آزمايش قدرت مغزش، از او خواستند كه در مدّت يك هفته زبان ايسلندي را ياد بگيرد و بعد از آن در يك مصاحبه ي تلوزيوني با آن زبان صحبت كند. عاقبت او اين كار را با موفقيّت انجام داد و زبان آيسلندي را كه تلفّظ دشواری دارد در يك هفته فرا گرفت. برنده ی جايزه ی اوّل سلمان ونيفا مينف از روسيه.او هيچ چيز را فراموش نمي كرد! سلمان دلش مي خواست يك ويو لن زن شود؛امّا بيماري گوش او شنوايي اش را كم كرده بود. در سال 1930تصميم گرفت روزنامه نگار شود. بعد به عنوان بازيگر تئاتر شروع به كار كرد و مردم را با استعداد فراموش نشدني اش در به خاطر آوردن اعداد بي نهايت طولاني يا فهرستي از لغات به حيرت انداخت. گاهی هم با حافظه ي خود به روان پزشكي به نام آلكساندر لورا(1977-1902)كمك مي كرد. اين داستان سلمان است. يك داستان واقعي... مردي كه هرگز فراموش نمي كرد ماه مه 1928.مسكو: مرد جوان باريك اندامي با عصبانيت و لكنت زبان گفت:«نام من سلمان است. مدير روزنامه به خاطر حافظه ام مرا پيش شما فرستاده است.»الكساندر لورا همان طور كه به صندلي اش تكيه داده بود، با كنجكاوی پرسيد:«اين چه عيبی دارد؟» سلمان با عصبانيّت گفت:«مردم می گويند من حافظه ی فوق العادع ای دارم. حقيقت اين ايت كه من اتّفاقاتی را كه در يك سالگی برايم رخ داده، به ياد می آورم.» لورا با لبخند گفت:«جالب است، امّا باور كردنی نيست!» سكوت سنگين با صدای ساعت قديمی روِ بخاری شكسته می شد. سپس لورا نگاهی كرد و گفت:«خب بهتر است شما را امتحان كنم. سعی كنيد اين سری اعداد را حفظ كنيد.» دانشمند يك سری 30 تايي عدد را فورا يادداشت كرد و آن ها را برای مرد جوان خواند.سلمان نگران به نظر می رسيد و برای چند لحظه خيره نگاه كرد. چشم های سياه و خيال پرداز او روی نقطه ای در دوردست ثابت شده بود كه لورا نمی توانست ببيند. سپس او اعداد را به طور كامل تكرار كرد. دهان دانشمند باز مانده بود. با تعجّب گفت:«اين حيرت آور است!» سلمان گفت:«اگر بخواهيد می توانم آن ها را بر عكس هم بگويم.» و با خجالت لبخندی زد. 1958: 30 سال بعد الكساند ر لورا در يك صبح گرم و دل پذير در باغش نشسته بود.او غرق در فكر بود و طبق معمول احساس خسنگی می كرد.در مقابل او انبوهی از كاغذ های دست نويس روي هم انباشته شده بود.كاغذ ها چروكيده، زرد رنگ و كهنه بودند. او با خودش گفت:«خب چطور می توانم تمام اين ها را در يك كتاب بياورم؟از كجا بايد شروع كنم؟» صدايی گفت:«چرا از ابتدا شروع نمی كنيد؟»لورا با تعجب به مردی كه گوشه ی اتاق نشسته بود؛ نگريست. موهای مرد مهمان خاكستری بود؛ صورتش چروكيده و هيكلش تنومند بود. - سلمن متاسفّم؛ فراموش كرده بودم كه شما آن جا هستيد. درباره ی چه چيز صحبت می كرديم؟ - درباره ي كتابي كه قرار بود در مورد حافظه و 30 سال كار با يكديگر بنويسيد. براي همين ديروز ساعت4:24 بعد از ظهر مرا به اين جا دعوت كرديد. دانشمند پرسيد:«وتقعا ايت قدر طول كشيده است؟» - خب بعد از آن كه من هنر پيشگي را كنار گذاشتم. - فكر مي كنم كتابم را از آن روز در ژوئن شروع كنم.خوبه؟از1929؛ وقتي اولين بار تو را ديدم. سلمان گفت:«ماه مه 1928 بود.يادم مي آيد شما روي صندلي باغتان نشسته بوديد؛ يك ساعت قديمي داشتيد و 30 عدد را نام برديد چه اعدادي بودند؟62، 30، 19، 41،...» لورا با ديدن نوشته هاي روي اولين صفحه دهانش از حيرت باز ماند. دقيقا همان اعداد كه با فاصله ي زماني 30 سال در يادداشت هايش نوشته شده بود. لورا بدون اين كه نفس تازه كند،گفت:«اين شگفت آور است!» سلمان با لبخند خجالت زده اي گفت:«آن موقع هم همين را گفتي.» - امّا از آن موقع تا حالا ميليون ها اطّلاعات جديد را حفظ كرده اي.شما مرد موفقي هستيد و من اين استعداد را تحسين مي كتم. سلمان با شكايت گفت:«اين يك استعداد نيست همان طور كه در سال 1928گفتمف اين يك بلاست!آرزو مي نكم همه چيز را فراموش كنم گاهي همه ي اين اعداد،فهرست ها و مطالب در ذهنم مثل يك جمعيّت زياد به هم تنه مي زنند. مثل كلمات در شعر يا جرقه ها در مراسم آتش بازي. آن ها مرا ديوانه مي كنند. بزرگ ترين هديه براي من، فراموش كردن چيزهاست. امّا اين تنها استعداديست كه من ندارم، فراموشي است كه چيز حيرت انگيزي است.» و چشمانش از اشك پر شد. راز سلمان: لورا، پس از سال ها مطالعه روي بيماران، راز حافظهي شگفت آور سلمان وينامنيف را كشف كرد.اين مربوط به كاركرد ذهن او بود. سلمان بيماري به نام« سيناستزيا » داشت. اين باور كردني نيست. اين بيماري نادر مغزي باعث شده بود كه سلمان صدا ها را مثل رنگ ها حس كند. او به روان پزشك گفت: آن چه را مي شنود، ذهنش به يك رنگ تشبيه مي كند و به اين ترتيب، حفظ كردن صداهاي مطالب برايش آسان تر مي شد. امّا تنها راه فراموش كردن اين بود كه آن را روي صفحه كاغذ بنويسد و آن را بسوزاند. شرط می بندم اصلا نمی دونستی يك روش دردناك براي تقويت حافظه اتصال الكترود ها به مغز است. در سال1900 آزمايش هاي پزشك جراحي به نام ويلدرپن در كانادا نشان داد اين كار، مروري زنده و واضح، از گذشته به شما می دهد. فكر می كنم بعضی از آن ها كمی ترسناك از آب در بيايد. علوم ترسناك نيك آرنولد مترجم:فيروزه معراج
نظرات شما عزیزان:
باشه چشم لینکتون میکنم ولی اول باید شما منو لینک کنید چون تنظیماتش رو خودکار زدم
Design By : Night Melody |